روز شمار تولد فرزندم

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز میخوام یه کار جدید انجام بدم سن شما الان 13 هفته است . دوست دارم ببینی که الان چه شکلی هستی  بیا با هم ببینیم ببین دیگه همه قسمتهای بدنت کامل شده  خداروشکر  ...
8 شهريور 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز هفتم شهریور ماهه دیروز رفته بودم سونوگرافی . خانم دکتر بعداز کلی بررسی گفت که به احتمال زیاد شما یه خانوم کوچولوی زیبایی. هرچند با اطمینان کامل نگفت ولی همین هم باعث شد من و داداش عرشیاو بابا احمد کلی خوشحال بشیم .  مخصوصا داداش عرشیا که از قبل کلی برای خواهر دار شدن دعاکرده بود خیلی خیلی خوشحال شد . ولی دعای هممون اول برای سالم بودنته. دیروز تصویرت رو تو مانیتور سونوگرافی دیدم . چقدرم که شما شیطونی . کلی ورجه وورجه کردی . خانم دکتر هم گفت همه چیز خوب و عالیه . خداروشکر راستی 3 روز دیگه تولد داداش عرشیا و بابا احمده  این آخرین جشن تولد سه نفرشونه . از سال دیگه به امید خدا چهار نفری براشو...
7 شهريور 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم ببخشید که خیلی وقته برات مطلب ننوشتم . اینروزا زیاد حالم خوب نیست . همش خسته ام و کسل. دیروز یعنی هیجدهم مرداد 95 وقت دکتر داشتم تا آزمایشام رو نشون بدم . از ساعت 2 رفتم بیمارستان ساعت 5 برگشتم . دکتر کرامتی هم اصلا برخورد خوبی باهام نداشت و خیلی ناراحتم کرد . طوریکه تصمیم گرفتم دکترم رو عوض کنم . و باز همون استرسهای قبل از انتخاب دکتر . کجا برم پیش کی برم و از این حرفا .  راستی دیروز بعدازظهر حدود ساعت 7 بعدازظهر داداشی با خانواده خاله زهرا رفتن مشهد . آخه داداش تنهاست و همش میره خونه خاله زهرا اینا . تو که بیای دیگه از تنهایی درمیاد و همیشه پیشمون میمونه . کوچولوی نازنینم از اینکه دیروز استرس داشتم و حتما تو هم ...
19 مرداد 1395

بدون عنوان

بنام خدا سلام عزیزم امروز شنبه 16 مرداد 95 ساعت 7:50 دقیقه صبحه . من و داداش عرشیا با هم اومدیم دفتر(سرکار).  ببخشید که چند وقته برات مطلب ننوشتیم . پنجشنبه با دادش عرشیا و خاله زهرا رفته بودیم شهروند . اونجا یه عالمه وسایل نوزاد دیدیم ولی چون هنوز نمیدونیم که شما آقا کوچولویی یا خانوم کوچولو بخاطر همین نتونستیم بخریم ولی دیدنش هم کلی جالب بود و داداش کلی ذوق کرد. خلاصه که خیلی دوستت داریم هممون  ...
16 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم  خیلی وقته که مطلبی برات ننوشتم و باهات صحبت نکردم امروز دوشنبست 11 مرداد 95 . داداش عرشیا به یه چیزایی شک کرده بود که دیروز وقتی از بودنت براش گفتیم مطمئن شد .کلی ذوق کرد و گل از گلش شکفت . پست قبلی رو هم برات نوشت .  کوچولوی نازنین اگر بدونی داداشی چقدر خوشحال شد که قراره تو بیای و از تنهایی در بیاد . اگر بدونی هر سه تاییمون چقدر منتظرتیم . اگر بدونی چقدر هنوز نیومده دوستت داریم . لحظه شماری میکنیم برای اومدن و دیدنت . نمیدونم تو فرشته کوچولو دختری یا پسر ولی هرچی که باشی مهم نیست مهم اینه یه گلی باشی عین داداش عرشیا با ادب مهربون خوب دلسوز . حالا وقتی اومدی میبینی که چه داداش مهربون و گلی داری . م...
11 مرداد 1395

بدون عنوان

من خیلی خوشحالم برای اینکه قراره یه داداش یا خواهر داشته باشم و من باهاش بازی کنم.اصلا نمیدونم باید چطور بگم واقعا من خیلی خوشحالم  که روزی کسی به این دنیا پا میگزارد که واسه من خیلی عزیزه و من باید با بازی کنم. واقعا خیلی من دوست دارم بدونم خواهره یا داداش . البته هرکدامم باشد هیچ فرقی نمیکنه فقط سالم باشه من بی صبرانه منتظر دیدن اون هستم که میخواد در یک لحظه به دنیای ما پا بگذارد خیلی دوست دارم بدونم اون الان داره چی کار میکنه در چه حالی و... اون قراره هم بازی من شه ومن هم قول میدم که از او خیلی خوب مراقبت کنم و او احساس تنهایی نکنه فقط امید وارم که الان خوشحال باشه  امروز هم 95/5/10 هستش ...... ☺☺😊😊😘😘😚😚 &nbs...
10 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم دیروز برای اولین بار رفتم پیش خانم دکتر کرامتی تو بیمارستان الغدیر . خیلی خانوم دکتر مهربون و خوبی بود. باهاش که حرف زدم کلی از نگرانیام کم شد . ایشالا اگر خدا بخواد قراره با دستای همین خانوم دکتر به دنیای ما زمینیا پا بذاری فرشته آسمونی من . راستش این روزا مامان لیلا خیلی خوابالو شده . همش دوست داره بخوابه . خیلی مراقب خودت باش . بیصبرانه منتظر دیدنت هستیم . عاشقتم ...
3 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز دوم مرداد ماه 95 هست و من برای اولین بار میخوام ساعت 2 برم پیش خانوم دکتر که از حال عزیزم باخبر شم . دیشب با بابا احمد و داداش عرشیا رفته بودیم فرحزاد .  کلی سر به سر داداش عرشیا گذاشتیم میدونی چی میگفت  میگفت من اگر داداش یا آبجی داشتم همه کاراش رو خودم میکردم جز پوشک عوض کردنش . ماهم کلی سر به سرش گذاشتیم. عزیز دلم خیلی دوستت دارم . ایشالا سلامت باشی    ...
2 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام عزیزم  مامانی دیروز برای اولین بار رفتم سونوگرافی که ببینم عزیزم سنش چقدره  خانوم دکتر گفت 6 هفته و 5 روزه که خدا تورو به ما داده  درضمن گفت همه چیز خوبه قلبش تشکیل شده  عزیزم تو دیگه الان قلب داری یعنی احساس داری  همه چیز رو حس میکنی  دوست دارم اولین نفری باشم که از ته قلبم میگم که دوستت دارم  خانوم دکتر گفت 95/12/18 میتونم تو بغلم بگیرمت  بی صبرانه منتظر اون روز هستم  ...
29 تير 1395